ایران برخاست، باورمندانه، قهرمانانه.

0 0
  • تاریخ : 1403/11/17
  • بازدید : 37
امتیاز 0.00 تعداد رای 0

ایران برخاست، باورمندانه، قهرمانانه.

.

ایران برخاست، باورمندانه، قهرمانانه.

از درون جوشید، چشمهٔ خورشید، چشمه‌سار حیات.

باورمندانِ‌ روشن‌گُهر، فانوس به‌دست، از کوی‌کوی و کوچه‌کوچهٔ شهر، دیار به دیار، کوهسار به کوهسار فراخاستند، سیل شدند، با کوههٔ بس‌بلند و حیرت‌افزا، مشعل افروختند، بانگ زدند،‌ الله الله گویان، قهرمانانه، پنجه در پنجهٔ دیوان و دَدان افکندند.

دیار تاریکی‌گرفته را، با جَبهَه‌ها و سینه‌های روشن، از تاریکی و تاری و ظِلام شب، به‌در آوردند، به سوی آفتاب عالَم‌تاب و همیشه‌تابنده و پرتوافشان،‌ ایستاندند، پشت به تاریکی‌ها و تاری‌ها و ظلمت‌ها.

سرزمین پاک و پاک‌باز آفرین ایران، تمام، عرصه‌به‌عرصه، ساحت‌به‌ساحت، دگر شده بود، از صخره‌ها،‌ بیابان‌های قفر و خشک و آتش‌زا، چشمه‌ها می‌جوشید، نهرها جاری بود و از دل آن‌، جویبار مردمان، خودجوش بودند، از درون می‌جوشیدند، ساکتان، ساکنان و بی‌حرکتان و بی‌پویگان را به سخن درمی‌آوردند و حرکت و پویه، تا به کاروان سخن بپیوندند و رنج‌ها و دردهایی بگویند که از سر گذرانده‌اند، چشم‌اندازهایی که باید به آن‌ها دست‌یابند و با کاروان بزرگ پویه‌گران همراه و هم‌نوا شوند، تا در گردونهٔ حیات بمانند.

باورمندانِ روشن‌رَوانِ ایران‌زمین، سرخوشانه برخاستند، نه از سَرِ خود، که سر به فرمان ولیّ خدا بودند. از آن گوهر شبچراغ، پرتو می‌گرفتند و به دیولاخ‌ها گام می‌گذاردند و با دیوسران و بداندیشان می‌آویختند.

ایران، سرتاسر آوردگاه بود؛ آوردگاه حق و باطل. حق‌مداران، به هم پیوسته بودند، دست در دست هم، بازو به بازو، با دل‌های به هم گره خورده، بسان حلقه‌های درهم فرو رفته، زنجیرهٔ بزرگ انسانی را تشکیل داده بودند، با نوای هماهنگ، برآمده از نای واحد، میمنه و میسره و قلب آوردگاه را شکوه‌مندانه می‌آراستند و اندام سپاه دشمن را به لرزه در‌می‌آوردند و تار و پود آن‌را از هم می‌گسستند.

آوردگاه‌آرایان حق، از ژرفای جان، باور داشتند، در سپاه احمد مرسل‌اند و به فرمان آن والاگهر، خنجر از نیام و تیر از کمان به‌درمی‌آورند و سینه و پهلوی یکایک شب‌پرستانِ سپاه باطل را از هم می‌درند و به سیاه‌چال مرگ، سرنگون‌شان می‌کنند.

در سیمای خمینی، سنگِ‌ صبور زندگی‌شان، سَرو بزرگِ سرزمین‌شان، محمد را می‌دیدند، با همان سینه و آسمان رحمت‌بار، نگاه‌های حیات‌بخش، تبسم‌های نسیم‌افزا، سخنان دگرگون‌ساز و فرمان‌های راه‌گشا.

خمینی،‌ جام گیتی‌نما بود؛ همهٔ زیبایی‌ها و شکوه‌ها و آیندهٔ سعادت‌بار و به‌دور از محنت‌‌ها و رنج‌های روح و روان از هم گسل، در آن به روشنی دیده می‌شد و برهه‌برههٔ تاریخ ایران و اسلام، اوج‌ها و فرودها،‌ فرازها و نشیب‌ها، چرایی افول‌ها و واپس‌گرایی‌ها، در آن جام جهان‌نما، به‌نمایش درمی‌آمد.

مردمان بی‌برگ و نوا، اما نه برای برگ و نوا، بلکه برای عزت خود و شوکت ایران، به فرمان بودند و به خط، تا فرمان برند و بی‌باکانه، به خط زنند و هنگامه و شور آفرینند و ایران را از ناپاکان پاک کنند و قدرت را به پاکان و روشن‌روانان بازگردانند و پایه‌های نظام ولایی را برافرازند.

این‌سان شد. پابرهنگانِ بی‌برگ و نوا، بر باروی شهر، که در یَدِ قدرت سپاه ظلمت بود، فرا رفتند و باروبانان شب را به‌زیر افکندند و مشعل‌ها و فانوس‌ها را افروختند و نقطه‌نقطهٔ شهر را پرتو افشاندند و مهرورزانه نگذاشتند دل و سینه‌ای در تاریکی بماند و از نور حق بی‌بهره.

چه باشکوه باورمندان به‌آیین، با جلوداری و طلایه‌داری فرزند احمد، خمینی گوهر‌تبار و آذرخش‌گفتار، جای‌جای شهرهای ایمانی و وحیانی ایران را آذین بستند و به‌نمایش درآوردند و جهانیان را به تماشای این افق‌های روشن و چشم‌اندازهای روح‌افزا، واایستاندند، تا از این آیینهٔ افراشته، شفاف، درخشان و صیقل‌خورده، جمال محمد ص را ببینند و آن جانِ به جانان پیوسته را اسوه قرار دهند و جامعهٔ محمدی را بنیان بگذارند.

باورمندان جان‌شیفته، دل‌آرام،‌ آرام‌گرفته در بوستان‌سرا و بهشت ایمان، در گوشه‌گوشه، در شهرشهرِ این دیارِ مردخیز و قهرمان‌پرور، فرمان‌ها و دستورهای وحیانی فرزند محمد رسول الله را، به جان نیوشیدند، سرخوشانه صبوحی زدند، سر در کمند عشق نهادند، جانانه «جان» فرادست گرفتند و به بازار داد و ستد ربّ، روی‌ آوردند، تا «جان» دهند، در برابر جام گیرند و از آن لبالب شوند و جاودان گردند.

اینان، نه به تنهایی که با جگرگوشه‌گان‌شان به مسلخ عشق رفتند و گریبان چاک کردند، تا خنجرها و تیرهای زهرآگین، به سینه‌شان فرود آید و بشکافد و این‌سان، پیش‌مرگ وحی گردند و در برابر جانان، خریدار بس‌کرامت‌مند «جان»ها، به خاک افتند، بمیرند و بمانند.

سرمدی بادا ایران زمینِ سرافراز به اسلام


منبع:
امتیاز دهید :
به اشتراک بگذارید :

نظر دهید

گزارش